جدول جو
جدول جو

معنی باد خزان - جستجوی لغت در جدول جو

باد خزان
(دِ خَ)
باد خریف. باد پائیز. باد برگ ریزان:
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست ؟
حافظ.
رجوع به باد، باد پائیز وباد برگ ریزان شود، سوختن و تباه شدن زراعت یا میوه یا صیفی بر اثر وزیدن باد گرم ناملایم. در بوته ترنجیده و بی آب شدن آن: خیارها را امسال باد زد. بادنجانها را باد زده است.
عهد ما با تو نه عهدی که تغیر بپذیرد
بوستانیست که هرگز نزند باد خزانش.
سعدی (بدایع)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بادخان
تصویر بادخان
جایی که در آن هوای بسیار جمع شود و باد بسیار بوزد، بادخانه، خانۀ باد
فرهنگ فارسی عمید
(دِ خَ)
منسوب بباد خزان. باد فصل خزان:
چو برگ باغ گیرد ناتوانی
خبر پیشین برد باد خزانی.
نظامی.
رجوع به باد خزان و باد شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی است از دهستان خبر بخش بافت شهرستان سیرجان، که در 70 هزارگزی جنوب باختری بافت و 3 هزارگزی خاور راه مالرو ده سرد به خبر واقع است. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر با 60 تن سکنه و آب آن از قنات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و حبوبات و شغل مردمش زراعت و راهش مالرو است. این ده در اصطلاح محلی بش رزان نیز خوانده میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان بیات بخش نوبران شهرستان ساوه، سکنه 115 تن، محصول آن غلات، بنشن، شغل اهالی زراعت و گله داری، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
کنایه از مردم هرزه گوی و خوش آمدگوی باشد. (برهان) (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کنایه از مردم هرزه گوی و خوش آمدگوی و متملق. (انجمن آرا). بادفروش. بادپران. بادخان. بادپر.
لغت نامه دهخدا
متملق و خوش آمدگوی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ مَ)
با بادبیزن و امثال آن هوا را بقصد خنک شدن بجنبش آوردن، یا تیز کردن آتش. ترویح:
هر آنکسم که نصیحت همی کند بصبوری
بهرزه باد هوا میزند بر آهن سردم.
سعدی (طیبات).
رجوع به باد شود.
لغت نامه دهخدا
بادخوان. بادگیر و گذرگاه باد باشد مطلقاً خواه در بلندی و خواه در پستی. (برهان) (ناظم الاطباء). جای بادگزار (گذار و ظاهراً باصطلاح مکان اسفل را گویند و در اصل خانه باد بود که بقلب استعمال کرده اند. کسائی گوید:
عمر چگونه جهد از دست خلق
باد چگونه جهد از بادخان ؟
(از آنندراج) (انجمن آرا: بادپروا).
تادیو فتنه در دل او بیضه نهاد و هوای عصیان بر سر اوبادخان ساخت. (کلیله و دمنه). رجوع به بادخوان، بادخانه، بادگیر، بادپرانی، بادآهنج، بادپروا، بادآهنگ شود
لغت نامه دهخدا
عین بادخان چشمه ای در حدود دامغانست، و هرگاه نجاستی در آن افکنند باد و طوفانی قوی پدید آید و صحت این خبر بتواتر پیوسته و چنین گویند که در نواحی غزنین نیز مثل این چشمه ای است، (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 665)
لغت نامه دهخدا
تصویری از باد عنان
تصویر باد عنان
تیز تک تنها برای اسپ به کار می رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد زدن
تصویر باد زدن
تولید باد کردن برای خنک کردن خود یا دیگران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد خان
تصویر باد خان
بادخانه، بادگیر، گذرگاه باد
فرهنگ فارسی معین
باد شمال غربی دریای خزر به سمت جلگه ی گیلان و مازندران
فرهنگ گویش مازندرانی
مانند باد در رفتن، از کار شانه خالی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی